`قبل از این که بریم سراغ اصل مطلب میخوام از شمایی که این نوشته رو میخونید چند تا سوال کنم. حاضرید به سوالای من جواب بدید؟ خب شروع میکنم:
کسی رو میشناسید که به دنبال آرامش نباشه؟
کسی رو میشناسید که نخواد یه زندگی خوب داشته باشه؟
کسی رو میشناسید که نخواد زندگیش رو قشنگتر و پر بارتر کنه؟
نمیدونم شما به این سوالای من چه جوابی دادید یا میخواید بدید اما من واقعاً چنین کسی رو تو زندگی نمیشناسم. هر کسی رو که دیدم به دنبال راهی بوده که به آرامش برسه و زندگی خوبی داشته باشه. اصلاً خود ما برای چی کار میکنیم؟ برای چی درس میخونیم؟ برای چی نماز میخونیم؟ برای چی به اطرافیانمون کمک میکنیم؟ برای چی به دنبال دوست میگردیم؟ وقتی به جواب این سوالا خوب دقت کنید میبینید همش برای اینکه زندگی بهتری از اینی که داریم داشته باشیم. من تو این نوشته قصد دارم 4 مورد از هزاران موردی که میتونه زندگی ما رو بهتر کنه برای شما بیان کنم. شاید تو نوشتههای بعدی به موارد دیگهای هم اشاره کنم اما اگه انجام این کار میسر نشد شما خودتون بگردید و ببینید چی زندگیتون رو بهتر میکنه و حس و حال خوبی بهتون میده و بهشون از عمق وجود عمل کنید تا قشنگتر، پر بارتر و زیباتر زندگی کنید.
برای داشتن یه زندگی خوب به جای چک کردن فضای مجازی قبل از خواب چند صفحه کتاب بخونیم
خیلیا از دست فضای مجازی داد میزنن. خیلیا از اون استفاده میکنن. خیلیا به اون اعتیاد پیدا کردن و بدون اون انگار یه چیزی گم کردن. تعداد کمی از آدما هم اون رو بد و مضر میدونن. من نمیخوام در مورد فضای مجازی و معایب و مزایاش مفصل بحث کنم اما اینو میگم فضای مجازی مثل هر وسیله و امکانات دیگهای حتی مثل قرص ها و دواهایی که پزشک برای خوب شدن بهمون تجویز میکنه با این حال عوارض جانبی دارن، هست. یعنی اگه بلد باشی درست و به جا ازش استفاده کنی نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم خوبه و تو رو به روز و آپدیت نگه میداره با این حال کسی که میخواد زندگی خوبی داشته باشه بهتره قبل از خواب استفاده از فضای مجازی رو تعطیل کنه و به جای اون چند صفحه کتاب بخونه. میدونید چرا؟
خب به خاطر این که کتاب و خواندن کتاب یه ویژگی خیلی خوبی که داره این که به شما این فرصت رو میده چیزای متفاوت بسیاری رو تجربه کنید خودتون رو تو دل داستان و نوشته قرار بدید محیط داستان رو هر جوری که دوست دارید تصور کنید خودتون رو جای یکی از شخصیتهای داستان بذارید، بدون این که نیاز باشه حتماً سن و سالی ازتون بگذره تا یه چیزایی رو به مرور زمان یاد بگیرید به شما این امکان رو میده تا همین الان و تو هر سنی که هستید خیلی چیزا رو یاد بگیرید. با خوندن کتاب جنگی جنگ رو تجربه کنید اون رو به تصویر بکشید، بد بودن اون رو درک کنید، با مادر کشته شدههای جنگ گریه کنید و به اونا قول بدید که برای داشتن جهانی بدون جنگ، جهانی همراه با صلح و آرامش همه تلاش خودتون رو خواهید کرد. با خوندن کتاب علمی مثل دانشمندانا فکر کنید و به بزرگ بودن خدا پی ببرید. با خوندن کتاب طنز و کمدی قهقه بزنید انگار که همین الان یه آدم بامزه کنار شما نشسته و بهتون یه جوک با مزه تعریف کرده. فضای مجازی تصویر و نوشته رو همزمان در اختیار شما میذاره و فرصت خوب فکر کردن، تصور کردن، زندگی کردن و تجربه کردن چیزای خاص و متفارت رو از شما میگیره. با این حال اونم برای خودش مزایایی داره اما بهتره که قبل خواب کتاب بخونید و با تورق کردن صفحهها و بوی خوب کاغذا و با رویایی که پرنده خیال شما رو به دل داستان برده به خواب برید. به شما چند کتاب معرفی میکنم که با هر کدوم از اونا دنیای متفاوت و زیبایی رو تجربه کنید:
کتاب ملت عشق: به تصویر کشیدن دنیایی از آرامش، عشق، ایمان و اعتماد
کتاب ترکش ولگرد: به تصویر کشیدن خاطرات خنده دار و با مزه جنگ به زیبایی هر چه ناتمامتر
کتاب قلعه حیوانات: به تصویر کشیدن دنیای سیاسی در قالب داستانی بسیار زیبا و جذاب
کتاب قانون جذب: کمک به رسیدن به خواستهها
و ...
من همه این کتابا رو خوندم پیشنهاد میکنم شما هم این کتابا رو بخونید و هر کدوم در مورد تجربهای که از خوندن این کتابا کسب کردید حرف بزنید.
برای داشتن یه زندگی خوب به جای سردرگمی در انجام کارها برنامه ریزی کنیم و لیست کارها رو یادداشت کنیم
همه ما هر روز یکسری کار داریم برای انجام دادن. اما این که چطوری و با چه ترتیبی کارا رو انجام بدیم بستگی داره به این که چقدر به برنامه ریزی کردن و لیست کردن کارای روزانه اعتقاد داشته باشیم. دیدید آدمهایی که کلی وقت دارن برای انجام دادن کارها اما با این حال همیشه کارهاشون عقب میمونه این جور آدما هیچ وقت طعم داشتن یه زندگی خوب رو نمیچشن چون همیشه استرس کارهای عقب مونده شونو دارن. همیشه ذهنشون درگیر این موضوع هست که چطور لابه لای این همه سردرگمی وقت پیدا کنن و کارها رو راست و ریس کنند. باید گفت یکی از راههایی که به داشتن یه زندگی خوب کمک میکنه برنامه ریزی کردن و لیست کردن کارهاست. برای این کار میتونیم یه دفترچه تهیه کنیم و کارها رو به ترتیب اولویتشون یادداشت کنیم. بعد مدت زمانی که برای انجام هر کار لازم است رو، رو به روی هر کدوم یادداشت کنیم. حتی میتونیم لابه لای این کارها وقتی رو هم برای استراحت کردن اختصاص بدیم. اینجوری هم کارها رو به ترتیب اهمیت اونا انجام میدیم و هم این که وقتی برای استراحت کردن برای خودمون در نظر میگیریم. اون وقت همه چیز در کمال آرامش انجام میشه و طی روز هیچ کار انجام نشده و عقب افتادهای وجود نداره. حتی ممکنه وقت اضافه هم بیاد که در این صورت لذت زندگی دو برابر میشه چون میشه تو این وقت اضافه به کارای مورد علاقه پرداخت مثل شیرینی پختن، پیاده روی کردن، ورزش کردن، درست کردن وسایل تزیینی، تماشا کردن یه فیلم و کارای از این دست.
برای داشتن یه زندگی خوب به جای زندگی کردن با حال بد از یه مشاور کمک بگیریم
برای خیلی از ماها پیش اومده که یه وقتایی حالمون خوب نباشه و حوصله هیچ کس و هیچ چیزو نداشته باشیم. خب این حس و حال اگه طولانی مدت نباشه یعنی به طور موقت گرفتار این حس و حال شده باشیم میشه گفت طبیعیه و میتونیم با درک کردن خودمون و فرصت دادن به خودمون از این حال و هوا خارج بشیم اما وقتی این ناراحتی، این حس و حال طولانی مدت باشه و به راحتی نتونیم ازش عبور کنیم به طوری که کل زندگیمون رو مختل کنه و ما رو از انجام کارا باز داره دیگه باید به فکر راه چاره باشیم نباید منتظر بمونیم که همه چی خودش حل بشه تو این جور مواقع باید از یه مشاور از کسی که میتونه راهنماییمون کنه کمک بگیریم. یه مشاور خوب همه چیز رو بیطرفانه نگاه میکنه هرگز آدم رو قضاوت نمیکنه و با صبر و حوصله به حرفای ما گوش میده بعد برای بهتر شدن حالمون و داشتن یه زندگی خوب بهترین راهنمایی رو میکنه به قول سعدی که میگه:
" به نزد من آن کس نیکو خواهد توست که گوید فلان خار در راه توست"
یه مشاور خوب با یه بررسی همه جانبه بیطرفانه خارایی که سر راه ما قرار دارن رو بهمون نشون میده و از ما میخواد که راه دیگهای برای رفتن انتخاب کنیم. پس وقتی حال بد ما به طور طولانی مدت ادامه داشت هیچ وقت به راحتی از اون نگذریم و حتماً و حتماً از یه دوست که بهش اعتماد داریم و یا از یه مشاور کمک بگیریم. البته یادمون نره هر کسی نمیتونه حال ما رو خوب کنه اول ما باید برای خوب شدن حال خودمون قدم برداریم و بعد از فردی که میدونیم میتونه کمکمون کنه راهنمایی بگیریم. به قول یکی از شاعرای بزرگ ما که میگه:
" با مردم پاک اصل و عاقل آمیز
وز نااهلان هزار فرسنگ گریز
گر زهر دهد تو را خردمند بنوش
ور نوش رسد ز دست نااهل بریز"
برای داشتن یه زندگی خوب به جای منتظر بودن برای خوشحالی خودمون زندگی خوب بسازیم
دیدید بعضی از آدما تو زندگی فقط دنبال یه معجزهان. اونا همیشه برای انجام ندادن، برای نرفتن، برای قدم برنداشتن، برای شکرگزار نبودن، برای لذت نبردن، برای عشق نورزیدن یه بهونه دارن. وقتی مشکلی براشون پیش مییاد زمین و زمان رو نفرین میکنن. معتقدن که تو هیچ چیز مقصر نیستن و این تقدیر و شانس اوناست که باهاشون راه نمییاد. همیشه کلافه و شاکی از زندگی هستن، پر از انرژی منفیاند. مشکلات رو خیلی بزرگ نشون میدن در عوض نکات مثبت و خوب زندگی رو هر چقدر هم بزرگ بشه کوچک و کم اهمیت جلوه میدن. اینجور آدما یاد نگرفتن که از زندگی لذت ببرن. یاد نگرفتن که خودشون زندگیشون رو بسازن همیشه منتظرن منتظر یه معجزه، منتظر یه کسی یا یه چیزی که بیاد و زندگیشون رو از این رو به اون رو کنه. همیشه تو رویا و خیال واهی و احمقانه به سر میبرن چون تحمل رو در رو شدن با واقعیت رو ندارن. برای خودشون تو ذهنشون همه چیز میسازن همه چیز خوب اما تو واقعیت قدمی برای رسیدن به اونا برنمیدارن. اهل تلاش و کوشش نیستن. چشم به راه خوشحالی هستن دریغ از این که بهترین شادی و خوشحالی دوست بودن با خود و پذیرفتن خودشون هست دریغ از این که شادی، بودن در کنار عزیزان و تلاش برای رسیدن به خواستهها، ساختن قشنگیها و زیباییها و اعتماد به زیبای مطلق، وجود نازنین خداست. میخوام از تجربه واقعی خودم از همنشینی با آدم هایی که زندگی خوب رو برای خودشون ساختن و افرادی که منتظر هستن زندگی خوب برای اونا ساخته بشه صحبت کنم. عزیزی رو میشناسم که مدتها با حال بد زندگی میکرد. با خودش دوست نبود و خودش رو قبول نداشت. یه روز از همه چیز خسته شد از حال بد، از انتظار، تصمیم گرفت عوض بشه، تغییر کنه، به خودش بها بده و زندگیش رو بسازه. یه دفتر برای خودش برداشت، هر حسی که بهش دست میداد رو نوشت حس بد رو کم رنگ میکرد و کنارشون مینوشت دروغه باور نکن و حسهای خوب رو رنگی میکرد و کنارشون مینوشت راسته باور کن اصلاً درستش همینه. شروع کرد به ورزش کردن امکانات خاصی نداشت تو خونه ورزش میکرد، وقتی فکر و خیالای احمقانه که اون رو از تلاش باز میداشت به ذهنش میرسید خودش رو این طوری جریمه میکرد" باید یه شعر حفظ کنی" و به جای افکار منفی تو ذهنش شعرای خوب پر میکرد:
" چه کسی میداند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی
چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی
پیلهات را بگشا تو به اندازه پروانه شدن زیبایی"
پیلهای که خودش تو اطراف خودش برای خودش تنیده بود را باز کرد، پروانه شد و پرواز کرد. همه چیزی که تا دیروز فکر میکرد درسته دیگه درست نبود دیگه واقعیت نداشت. وقتی پرواز کرد دیگه دوست نداشت روی زمین بشینه چون اون بالا هوا خیلی خوب بود البته خودش میگه گاهی اوقات دوباره همون افکار به ذهنش خطور میکنه حتی گاهی بازم اونا رو باور میکنه اما خیلی زود اونا رو متوقف میکنه چون طعم خوب پرواز رو چشیده. اما عزیزی رو میشناسم که از زمین و زمان شاکیه و میگه چرا من. معتقده تلاش میکنه اما نمیرسه به نظر منم تلاش میکنه اما تلاشش یه چیزایی کم داره میدونید چی
اراده، پشتکار، پیوستگی
زود از همه چی خسته میشه و وقتی نتیجه نمیگیره راه دیگهای رو امتحان میکنه غافل از این که:
" رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود"
خلاصه کلام این همه نوشته این که:
" چهار چیز مر آزاده را ز غم بخرد
تن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آن که ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید و غم مخورد"
حرفهای من شعار نیست قبول نمیکنی امتحان کن!