شاید بتوان گفت مهم ترین اصل در کار کردن، اعتماد و صداقت است. صداقت و ارتباط درست بین کارفرما و کارمند می تواند مستقیم و غیر مستقیم پیشرفت شرکت را تضمین کند. اما چطور می توان متوجه که شد یک نفر راست می گوید؟ یا آدم صد در صد مطمئنی است؟
رئیسم به من دروغ می گوید؟
با یک داستان شروع می کنیم! فرض کنیم هلن یک مشاور کاریابی عالی است و می تواند کارمندان فوق العاده ای را برای موکل هایش دست و پا کند. هلن علت موفقیت خود را تشخیص راست و دروغ حرف های متقاضیان کار می داند و می گوید اکثرا مراجعین دست هایشان را با آرامش روی پاهایشان می گذارند و صاف در چشمان من نگاه می کنند. او هنگامی که سوال پرسیدن از مراجعین را آغاز می کند به چشم ها و زبان بدن آن ها دقت می کند. کسی که راست می گوید عموما نگاهش را از هلن نمی گیرد و با همان آرامش قبلی به گفتگو ادامه می دهد.
اما اگر سوالی پرسیده شود که فرد تمایلی به راست گفتن نداشته باشد؛ سریعا نگاهش را از هلن می دزدد و روی صندلی جابجا می شود و حتی ممکن است حرکات واضحی مانند گذاشتن ناگهانی دست روی دهان داشته باشد. در واقع مراجعین هلن با حرکاتشان به هلن می گویند که راست نمی گویند.
بله! چیزی که ما قرار است در این مطلب بررسی کنیم اصول کاری ای است که شما می توانید با همکارانتان و ما فوق و زیر دستانتان ارتباط بهتری داشته باشید و بدانید که کدامیک از اطرافیانتان، فرد مورد اعتماد شماست. کارشناسان حرفه ای منابع انسانی که با متقاضیان کار مصاحبه می کنند و افسران پلیسی که جنایتکاران مظنون را مورد بازجویی قرار می دهند، آموزش های به خصوصی می بینند تا بتوانند دروغ را تشخیص دهند. آن ها با جزئیات تمام می دانند که باید دنبال چه علائم و نشانه هایی بگردند. شاید بقیه ما اطلاع زیادی از این موارد نداشته باشیم تا بتوانیم سرنخ های دروغ را ردیابی کنیم اما حس ششمی داریم که وقتی کسی حقیقت را به ما نمی گوید با کمک آن متوجه این قضیه می شویم.
کارفرماها اغلب این طور احساس می کنند؛ یعنی به موضوعی پی می برند اما نمی توانند انگشت روی آن بگذارند. برای همین هم بسیاری از شرکت های بزرگ به سراغ دروغ سنج می روند که یک دستگاه مکانیکی است برای مشخص کردن اینکه آیا کسی دارد دروغ می گوید یا نه.
بانک ها، داروخانه ها و سوپرمارکت ها در پروسه استخدامی خود خیلی از این وسیله استفاده می کنند. اف بی آی و دادگستری و بسیاری از مراکز پلیس دستگاه دروغ سنج را روی مظنونان به کار می برند. جالب اینجاست که دستگاه دروغ سنج درواقع اصلا مشخص کننده دروغ نیست تنها کاری که این دستگاه انجام می دهد، ردیابی نوسانات در سیستم عصبی ماست؛ یعنی تغییر در ریتم تنفسی، عرق کردن، سرخ شدن، تغییر در ضربان قلب، فشار خون و سایر نشانه های اضطراب.
آیا این دستگاه دقیق است؟ اغلب اوقات بله و چرا؟ چون وقتی یک آدم معمولی دروغ می گوید، از نظر عاطفی تحریک می شود و تغییرات جسمی اتفاق می افتد برای مثال ممکن است روی صندلی وول بخورد! با این حال، دروغ گو های آموزش دیده یا حرفه ای می توانند دروغ سنج ها را نیز گول بزنند. مشکل برای ما وقتی به وجود می آید که دروغ نمی گوییم ولی آدمی که داریم با او صحبت می کنیم این برداشت را می کند که ترسیده ایم یا احساساتی شده ایم. مرد جوانی که دارد برای زن زیبایی درباره موفقیتش حرف می زند، ممکن است احساس کند دارد از خجالت آب می شود. زنی که دارد درباره کاست موسیقی کمپانی اش به یک مشتری بزرگ توضیح می دهد ممکن است گردنش را بمالد.
بیشتر مشکلات از فضای اتاق سرچشمه می گیرد یک تاجر که اصلا عصبی نمی شود، ممکن است یقه بلوزش را باز کند چون هوای اتاق گرم است یا سیاستمداری که دارد در فضای باز سخنرانی می کند ممکن است زیاد از حد چشم هایش را بر هم بزند چون هوا پر از گرد و غبار است. می دانیم که اشتباه است ولی چنین حرکات بی قراری این حس را به شنونده می دهد که یک جای کار عیب دارد و یا یک جوری احساس می کند که گوینده دارد دروغ می گوید. آدم های خوش بیان حرفه ای از این خطر آگاهی دارند و به طور خود آگاه جلوی هر نوع علامتی را که ممکن است به اشتباه، موذی گری تعبیر شود را می گیرند. آن ها ثابت به گوینده خیره می شوند و هرگز دست هایشان را روی صورت هایشان نمی گذارند. وقتی دست هایشان مورمور می شود آن را ماساژ نمی دهند؛ وقتی بینی شان می خارد آن را نمی مالند و وقتی هوا گرم است، یقه بلوزشان را باز نمی کنند و قاعدتا وقتی هوا پر از گرد و غبار است مدام چشم هایشان را بر هم نمی زنند.
این افراد در ملا عام قطرات عرق را از روی صورتشان پاک نمی کنند و یا با دست جلوی نور خورشید را نمی گیرند تا چشم هایشان را اذیت نکند. آن ها به خودشان زجر می دهند چون می دانند که وول خوردن یا ناآرامی کردن اعتبار آن ها را پایین می آورد.
از مناظره تلویزیونی انتخابات ریاست جمهوری که در 25 سپتامبر 1960 بین ریچارد نیکسون و جان فیتز جرالد کندی انجام شد می توان به خوبی این قضیه را درک کرد. صاحب نظران سیاسی بر این عقیده اند که عدم آرایش کردن نیکسون و وول خوردنش و پاک کردن پیشانی اش جلوی دوربین باعث شد که او در نبرد انتخاباتی شکست بخورد. در نتیجه اگر می خواهید در مقابل رئیستان یا کارمندانتان فرد قابل اعتمادی به نظر برسید؛ سعی کنید وقتی که دارید حرف مهمی می زنید، جلوی تمام حرکات اضافی یا نامربوط را بگیرید.
حس هانس اسب!
زبان بدن در ارتباط های کاری مسئله ای است که اگر بتوانید آن را به کار ببرید، به طرز چشمگیری پاسخ بسیاری از سوالاتتان را در مورد اطرافیان خواهید گرفت. یک داستان جالب اما واقعی را بخوانید تا متوجه شوید آیا هانس، باهوش ترین و عجیب ترین اسب تاریخ بوده یا او هم یک اسب معمولی مانند تمامی اسب هاست؟!
هر فون استن، صاحب هانس، یک مرد اهل برلین بود و به اسبش یاد داده بود با ضربه زدن پای راست جلویی اش به زمین محاسبات ساده ریاضی را انجام دهد! توانایی هانس چنان شگفت انگیز بود که خیلی زود در اوایل دهه قرن بیستم، شهرت او سر تا سر اروپا را فرا گرفت. او به هانش باهوش، اسب حسابدار، معروف شد. هر فون استن فقط جمع کردن را به هانس یاد نداد و طولی نکشید که اسب توانست تفریق و تقسیم هم بکند. با گذشت زمان، هانس حتی در جدول ضرب هم استاد شد!!
او واقعا تبدیل به پدیده خارق العاده ای شده بود و هانس بدون اینکه صاحبش یک کلمه حرف بزند می توانست تعداد تماشاچی ها را بشمرد و تعداد آدم هایی را که عینک بر چشم دارند با کوبیدن سمش بر زمین اعلام کند و یا به هر سوال شمارشی که از او می پرسیدند جواب دهد. سر انجام هانس به توانایی نهایی که انسان را از حیوان جدا می کرد_ یعنی زبان_ دست یافت! هانس الفبا را یاد گرفت! با کوباندن سم هایش برای هر حرف الفبا به هر سوالی درباره هر چیزی که آدم ها در روزنامه ها خوانده بودند یا در رادیو شنیده بودند جواب می داد. او حتی می توانست به سوالات عمومی درباره تاریخ، جغرافیا یا زیست شناسی انسان هم جواب بدهد. تیتر اول روزنامه ها درباره هانس بود و بحث اصلی میز شام در سرتاسر اروپا او بود. " اسب انسانی" خیلی زود توجه دانشمندان، استادان، روانشناسان و دامپزشکان و حتی افسران سواره نظام را به خودش جلب کرد. طبیعتا آن ها نسبت به این مسئله مشکوک شده بودند. برای همین یک هیئت رسمی را تشکیل دادند تا معلوم کند آیا مورد این اسب یک شیادی ماهرانه و زیرکانه است و یا حقیقتا هانس یک اسب نابغه است. شک و تردید های آن ها هر چه بود، برای همه مثل روز روشن بود که هانس اسب بسیار باهوشی است. در مقایسه با سایر اسب ها، هانس برای خودش کسی بود.
برگردیم به امروز؛ چرا وقتی با بعضی از اشخاص خاص حرف می زنی دلت می گوید که آن ها از بقیه مردم باهوش ترند و برای خودشان کسی هستند؟ معمولا این چور افراد درمورد موضوعات خاصی بحث نمی کنند یا کلمات قلمبه سلمبه ای به کار نمی برند. با این وجود، هر کسی تا چشمش به آن ها می افتد، متوجه تفاوت آن ها با بقیه می شود. مثلا می گویند آقای فلانی خیلی باهوشه! هیچ جوره کلاه سرش نمیره!.... یا تو هر موضوعی دست داره.
برگردیم به داستان قبلی درمورد اسب باهوشمان! روز امتحان بزرگ فرا رسید و همه متقاعد شده بودند که تمام این ماجرا کلکی است که صاحب هانس، هرفون استن، سر هم کرده است. محل برگزاری مراسم یک تالار اجتماعات بزرگ بود. مردم سر پا ایستاده بودند و جمع کثیری از دانشمندان، خبرنگاران، غیب گو ها و واسطه های ارواح و علاقمندان به اسب در آن جا حضور داشتند و مشتاقانه در انتظار جواب بودند. اعضای زیرک هیئت بررسی مطمئن بودند که آن روز به همه نشان می دهند که ماجرای هانس یک سفسطه بازی ای بیش نیست. آن ها هم ترفند خودشان را در آستین داشتند و می خواستند مانع ورود فون آستن به تالار شوند و اسبش را تنها مورد آزمایش قرار دهند.
وقتی که جمعیت جمع شد، آن ها به فون استن گفتند که باید تالار را ترک کند. صاحب حیرت زده از تالار بیرون رفت و بعد هانس را وارد تالاری کردند که پر از تماشاچی های نگران و شکاک بود. رئیس با اعتماد به نفس داوران اولین سوال ریاضی را از هانس پرسید. او با کوبیدن سمش جواب درست را داد! دومی و سومی هم درست بودند و بعد سوال های زبان شروع شد؛ هانس به همه آن ها جواب درست داد!
هیئت بررسی گیج شده بود و منتقدان سکوت کرده بودند. با این حال، عموم مردم چنین نبودند. آن ها یک صدا خواستار یک هیئت بررسی تازه شدند. یک بار دیگر دنیا به انتظار نشست تا این بار مسئولان جمعی از دانشمندان، پروفسور ها، دامپزشکان، افسران سواره نظام و خبرنگاران را از سرتاسر دنیا جمع کنند. تنها بعد از اینکه این هیئت دوم هانس را مورد امتحان قرار داد، درستی هوش اسب بر همگان ثابت شد. هیئت شماره دو بررسی را با یک جمع ساده شروع کردند. با این حال، این بار به جای اینکه سوال را بلند و طوری که همه بشنوند اعلام کنند، یک بازرس تعدادی سوال را در یک گوش هانس زمزمه کرد و بازرس دوم تعدادی دیگر را در گوش دیگرش. همه انتظار داشتند که هانس خیلی سریع با کوباندن پاهایش جواب صحیح را به همگان اعلام کند ولی هانس لال شده بود. آهان! محققان حقیقت را برای دنیایی که بی صبرانه در انتظار جواب بودند فاش کردند. می توانید حدس بزنید که حقیقت چه بود؟
بیشتر بخوانید: 10 قدم برای اینفلوئنسر شدن!
وقتی که تماشاچی ها یا محقق مزبور جواب را می دانستند، هانس هم جواب را می دانست. متوجه شدید؟
قضیه این بود که وقتی هانس برای پاسخ دادن به جواب سوالی شروع به کوبیدن پایش می کرد، جمعیت علائم ظریف اضطراب را از خود نشان می داد. بعد، وقتی که هانس به عدد صحیح می رسید، جمعیت با رها کردن نفس یا انبساط ماهیچه ها واکنش نشان می داد. فون استن به اسبش یاد داده بود که در چنین لحظه ای دیگر پاهایش را به زمین نکوبد و به این ترتیب به نظر می رسید که هانس درست جواب داده است.
هانس از تکنیکی استفاده می کرد که درواقع بر اساس عکس العمل تماشاچی ها بود. اگر یک اسب می تواند پس ما هم می توانیم! وقتی که دارید صحبت می کنید، چشم هایتان را بر شنونده هایتان بدوزید و ببینید چه واکنشی نسبت به چیزی که دارید می گویید از خودشان نشان می دهندو سعی کنید هیچ چیزی از نظرتان پنهان نماندو خیلی ساده است؛ هنگامی که فرد مقابل قدم به عقب می گذارد و یا نگاهش را بر می گرداند نشان دهنده این است که علاقه ای به حرف های شما ندارد و وقتی دست هایشان را مشت می کنند یعنی نسبت به شما احساس برتری دارند.....