در دنیای امروز که با سرعت بسیار در حال پیشرفت است؛ کمتر کسی را می توان یافت که برای رسیدن به موفقیت تلاش نکند. اما موفقیت چیست؟ چه کسی موفق است؟ و برای رسیدن به موفقیت باید چه کاری انجام داد؟
خوشبختانه ما در این راه تنها نیستیم و تجربه میلیون ها یا حتی میلیارد ها انسانی که قبل از ما زندگی می کرده اند؛ راه و روش رسیدن به موفقیت را در اختیار ما گذاشته اند. در نتیجه انسان ها با مطالعه این اصول می توانند از اشتباهات بسیاری جلوگیری کنند و موانع را بهتر بشناسند و چگونگی مقابله با آن را بیاموزند.آن ها به ما می آموزند که چگونه در این مسیر می توانیم با اشتیاق زیاد به سمت هدف خود حرکت کنیم، هدفی که بر پایه ارزش های ما تعیین شده و زندگی ما حول محور آن می چرخد.
ارزش های خود را بهتر بشناسید:
استفان کاوی در جایی می گوید: زمانی که تقلا می کنید از نردبان ترقی بالا بروید، باید مطمئن باشید که نردبان را به ساختمان درستی تکیه دادید. بسیاری از مردم برای رسیدن به هدف هایی که فکر می کنند تنها چیز هایی هستند که واقعا می خواهند، تمام روز کار می کنند اما در پایان روز از عملکردشان نه رضایت دارند و نه احساس لذت می کنند. ناامیدانه از خود می پرسند که آیا همه چیز همین بود؟
این اتفاق زمانی رخ می دهد که فعالیت های بیرونی شما با ارزش های درونی تان همخوانی و تطابق نداشته باشد. اجازه ندهید این اتفاق رخ دهد. سقراط می گوید: زندگی با ارزش الزاما زندگی ای نیست که به سختی به دست بیاید. این جمله درمورد ارزش های شما بسیار بیشتر از سایر موارد کاربرد دارد. شناخت ارزش ها باعث می شود که رو به جلو حرکت کنید. در طی حرکت رو به جلو باید همانند مسابقه فوتبال دائما متوجه زمان باشید و از خود بپرسید در این موقعیت، ارزش های من چه چیز هایی هستند؟
در انجیل متی آیه 26 باب 16 آمده است: سود انسان چیست اگر تمام دنیا را به دست آورد ولیکن روح خود را از دست بدهد؟ و شادمان ترین مردم در جهان افرادی هستند که در همخوانی کامل با عقاید و ارزش هایشان زندگی می کنند و ناراحت ترین مردم کسانی هستند که تلاش و کوشش هایشان با باور ها و عقاید درونی شان همخوانی و مطابقت ندارد.
خودباوری زیر بنای موفقیت است. خود باوری زمانی به دست می آید که به ندای درونتان، صدای خفیفی که از اعماق وجودتان با شما حرف می زند، گوش فرا دهید. زنان و مردان، زمانی شروع به رشد و شکوفایی می کنند که به ندای درونی خود گوش فرا می دهند و به این باور می رسند که این صدای قدرت برتری است که در هر مرحله از راه آن ها را هدایت می کند.
زندگی کردن در راستای ارزش های درونی جاده ای است با شکوه به سوی خودباوری، اعتماد به نفس و سر بلندی. در حقیقت همه مشکلات انسان با مراجعت به ارزش های فردی او قابل حل است. هر وقت دچار اضطراب از هر نوعی شدید به درونتان مراجعه کنید و از خود بپرسید در کجای زندگی از ارزش های درونی ام فاصله گرفته ام؟
حال سوال پیش می آید که چگونه می توانید بگویید که ارزش های شما دقیقا چه چیز هایی هستند؟ پاسخ ساده است. شما همواره ارزش های واقعی تان را در عملکرد و رفتارتان به ویژه زمانی که تحت فشار باشید، نشان می دهید. هر زمانی که تحت فشار انتخاب بین دو رفتار مغایر بودید، همیشه رفتاری را انتخاب خواهید کرد که در آن لحظه برای شما مهم تر و با ارزش تر است.
ارزش ها در حقیقت بر اساس سلسله مراتبشان سامان دهی می شوند، مجموعه وسیعی از ارزش ها، در وجود شما قرار دارد که برخی از آن ها قوی و مهم هستند و برخی ضعیف و کم اهمیت. یکی از بزرگترین تمرین ها برای تشخیص اینکه دقیقا چه کسی هستید و چه چیزهایی می خواهید این است که ارزش های خود را اولویت بندی و طبقه بندی کنید. هر چقدر دانسته ها و شناخت تان از آن دسته از ارزش هایی که برای شما اهمیت بیشتری دارند، عمیق تر باشد، ساده تر می توانید زندگی بیرون تان را با آن ها هم راستا و هماهنگ کنید.
اهداف را بر چه اساس تعیین کنیم؟
شور و اشتیاق بی حد، لازمه اصلی برای عبور از موانع موجود در مسیر رسیدن به هدف ها و موفقیت است. برای آن که این شور و اشتیاق به حد کافی شدید باشد لازم است که اهداف و خواسته هایتان کاملا شخصی و متعلق به خودتان باشد. باید هدف هایی داشته باشید که شخصا برای خودتان انتخاب کرده اید نه هدف هایی که دیگران به شما القا کرده اند یا اهدافی که آن ها را صرفا برای جلب توجه اشخاص دیگری در زندگی می خواهید.
به منظور یافتن راه موثر تری برای تعیین درست اهدافتان، باید درمورد چیزی که می خواهید به شدت خودخواهانه فکر کنید. این بدین معنا نیست که نباید برای دیگران در خانه یا محل کارتان کاری انجام دهید بلکه به این معناست که در فرآیند تعیین اهدافتان برای زندگی شخصیتان، باید از خودتان شروع کنید و به جلو بروید.
یکی از بزرگتریم سوالات در زمینه تعیین اهداف این است که واقعا می خواهم چه کار کنم؟ اگر شما می توانستید در تمام زندگی کاری انجام بدهید، جایی بروید یا کسی باشید، آن چه چیزی بود؟ به خاطر داشته باشید نمی توانید به هدفی شلیک کنید که آن را نمی بینید.
در تعیین هدف های راستین خود باید از نگرش، ارزش ها و ایده آل هایتان آغاز کنید. وقتی این کار را آغاز می کنید اوضاع کمی رویایی و به دور از واقعیت به نظر می رسد. در حالی که این وظیفه شماست که آن ها را به حقیقت تبدیل کنید، مثل این است که خانه رویایی تان را ابتدا روی کاغذ بکشید.
در سال 1142، ویلیام اوکهام، فیلسوف بزرگ انگلیسی روشی را برای حل مشکلات پیشنهاد کرد که امروز به نام تیغ اوکهام شناخته می شود. این طرز فکر طی سال ها بسیار مشهور و رایج شده است. اوکهام می گوید در هر مشکلی ساده ترین و مستقیم ترین راه حل که مراحل کمتری برای اجرا دارد، معمولا درست ترین راه حل است.
خیلی از مردم دچار این اشتباه می شوند که هدف ها و مشکلاتشان را پیچیده می کنند در حالی که هر چه راه حلی پیچیده تر باشد کارآیی آن کمتر و زمان اجرای آن طولانی تر می شود. هدف شما باید این باشد که راه حل ساده ای بیابید که بتواند مستقیم و سریع شما را به هدف برساند.
باور ها، پنجره ای برای نگاه به دنیا:
شاید بتوان گفت مهم ترین قانون در بین قوانین ذهنی، قانون باور هاست. این قانون می گوید هر چیزی را که عمیقا باور داشته باشید سر انجام به واقعیت می پیوندد. شما چیزی را که می بینید باور نمی کنید بلکه چیزی را که قبلا باور کرده اید می بینید. شما دنیا را از پشت شیشه باور ها، گرایش ها، تعصبات، پیش داوری ها و اندیشه هایتان می بینید. در حقیقت شما آن چیزی نیستید که فکر می کنید، بلکه به چیزی که فکر می کنید، تبدیل می شوید. در کتاب مقدس در قسمت تمثیل ها آمده است: در قلبش می اندیشد پس همان است.
این جمله بدین معناست که رفتار بیرونی شما، نشات گرفته از باور ها و اعتقاداتی است که از قبل در درون خود دارید. مسیح در انجیل متی می گوید: بر اساس باور هایتان به سوی شما می آید. این جمله بیان دیگری است بر اینکه باورهای شما به حقیقت می پیوندند. آن ها هستند که تعیین می کنند که چه اتفاقاتی برای شما رخ دهد.
دکتر ویلیام جیمز یکی از اساتید دانشگاه هاروارد در سال 1905 گفت باور ها باعث خلق واقعیت ها می شوند. او ادامه داد بزرگترین دستاورد نسل من شاید کشف این نکته باشد که افراد با تغییر باور های درونی خود می توانند جلوه های بیرونی زندگی خود را تغییر دهند.
شاید بزرگترین دستاورد قرن بیستم در زمینه علوم انسانی، کشف مفهوم درک شخصی باشد. هر آنچه در زندگی انجام می دهید، تفکرات، احساسات یا عملکردتان توسط درک شخصی تعیین و کنترل می شود. درک شخصی شما، همواره جلوتر از شما حرکت می کند و میزان کارایی و تاثیرتان را در هر کاری که انجام می دهید، پیش بینی می کند. درک شخصی شما، برنامه اصلی کامپیوتر ذهن شماست. سیستم عامل اصلی شما به حساب می آید. هر حرکتی که در محیط اطرافتان انجام می دهید ما حصل درک شخصی شماست.
چیزی که روان شناسان کشف کرده اند این است که درک شخصی مجموعه ای است از باور ها، استعداد ها، احساس ها و عقاید شما درمورد خودتان و جهانتان. به همین علت، عملکرد شما همواره مطابق و سازگار با درک شخصی تان، خواه مثبت و خواه منفی خواهد بود.
انعطاف پذیری در مسیر از بین برنده اضطراب شما:
برای افرادی که باور هایشان درمورد اینکه چیزها چگونه باید باشند، مقاوم و سخت است؛ تغییرات، بزرگترین عامل اضطراب هستند. اغلب افراد کارهایشان، روش ها و فرآیند های فعلی شان را دوست دارند و حتی با وجود مدارک و دلایل قوی، تمایلی به تغییر ندارند. نگذارید که این اتفاق برای شما بیوفتد.
تنها سوال واقعی که باید درمورد کاری که انجام می دهید، بپرسید این است: آیا این روش کار می کند؟ آیا می تواند در نهایت مرا به آنچه آرزویش را دارم، برساند؟ بر پایه اوضاع و احوال کنونی آیا این بهترین اقدامی است که می توانم انجام دهم؟ تنها معیار برای تعیین درستی یا نادرستی تصمیم یا عملی خاص، تاثیر آن در نتیجه مطلوب یا دستیابی به هدف هایتان است.
نقشه کار را طراحی کنید:
توانایی شما برای تعیین هدف ها و طراحی نقشه برای دستیابی به آن ها، اصلی ترین مهارت شما برای رسیدن به موفقیت است. هیچ کدام از توانایی های دیگرتان نمی تواند در استفاده از پتانسیل هایتان برای دستیابی به خواسته های مختلف به اندازه این توانایی به شما کمک کند.
امروزه تمام موفقیت های بزرگ کار های چند وجهی هستند. این کار ها مجموعه مراحل خاص و مختلفی دارند که باید به روش های خاصی انجام شوند تا در نهایت، نتیجه دلخواه حاصل شود. حتی کار ساده ای مانند تهیه یک بشقاب غذا در آشپزخانه، مراحل مختلفی را شامل می شود. توانایی برنامه ریزی و اداره درست مراحل مختلف به شما کمک می کند تا از اغلب مردم موفق تر باشید و این مهارت برای رسیدن به هدف هایتان ضروی است.
منظور از برنامه ریزی این است که بتوانید هدف های اصلی و نهایی خود را به شکل یک پروژه برنامه ریزی شده، شامل مراحل مختلف شروع، میانه و پایان تعریف کرده و برای آن ها حد زمانی تعیین کنید. خوشبختانه این توانایی، مهارتی است اکتسابی که می توانید آن را بیاموزید و با تمرین در آن استاد شوید. داشتن این مهارت شما را به یکی از مهم ترین و تاثیر گذار ترین افراد حرفه و سازمانتان مبدل می کند و هر چه بیشتر آن را به کار ببرید در انجام آن ماهر تر خواهید شد.
بیشتر بخوانید: 23 راهکار هوشمندانه برای انگیزه دادن به خود
چند وقت پیش یکی از نشریات بر روی رفتار پنجاه شرکت بررسی و مطالعه ای انجام داده بود. نیمی از این شرکت ها، پیش از شروع کار، چندین ماه و گاه بیشتر برای طراحی و توسعه نقشه کارشان برنامه ریزی کرده بودند. نیم دیگر، کار را بدون برنامه ریزی آغاز کرده و در ادامه بر اساس اتفاقات و حوادث روزانه، تصمیم گیری کرده بودند.
دو یا سه سال بعد محققان برای تعیین سطح موفقیت و سودآوری این شرکت ها به سراغشان رفتند. نتیجه ای که به دست آوردند کاملا شگفت انگیز بود. شرکت هایی که قبل از شروع به کار، نقشه های عملکرد خود را واضح و شفاف نوشته بودند و جزئیات را مشخص کرده بودند، موفقیت و سود آوری به مراتب بیشتری را نسبت به شرکت های بی برنامه که به حوادث در زمان رخ دادنشان، عکس العمل نشان داده بودند، کسب کرده بودند.
شرکت هایی که با استراتژی هر چه پیش آید خوش آید پیش رفته و موسسان شان آنقدر گرفتار بودند که فرصتی برای تعیین نقشه و برنامه کار نداشتند، همگی در گل و لای مشکلات دست و پا می زدند. بسیاری از آن ها پیش از اینکه دوباره به سراغشان بروند ورشکست شده بودند.