جدیدترین مطالب

مطالب ویژه مجله اینترنتی رایامگ

پیوندها

محبوب ترین مطالب رایامگ

تکه هایی از یک کل منسجم

author منتشر کننده
بدون نظر 1 0
تکه هایی از یک کل منسجم

در قسمت جدید بخش معرفی کتاب، می خواهیم به معرفی یک کتاب ایرانی بپردازیم که پس از چاپ و انتشار به سرعت معروف شد و در شبکه های اجتماعی توسط مردم به یکدیگر معرفی شد و دهان به دهان چرخید تا جایی که امروزه اهالی کتاب خوانی، پونه مقیمی را می شناسند و با کتاب تکه هایی از یک کل منسجم آشنایی دارند. در این مطلب می خواهیم به بررسی چند عنوان اول کتاب بپردازیم و امیدواریم شما هم اگر این کتاب را نخواندید پس از خواندن این مطلب، کتاب را تهیه کنید و از طرفداران آن شوید.

در نهایت آرامش، بی توجه به آن چه هستیم و یا آن چه فکر می کنیم هستیم، پیش می رود. همیش همین بوده است و همین گونه هم خواهد بود. زندگی، بی تفاوت ترین جریانی است که در حال تجربه اش هستیم. بی تفاوت به حال ما و موقعیت ما پیش می رود. زندگی تمام آن چیزی است که نمرده است. زندگی در مقابل مرگ و نیستی قرار می گیرد و اشاره به هستی ای ممتد دارد که همچنان زنده_گی را تجربه می کند.

زندگی جریانی است که همراه با ما زاده می شود و روزی که می میریم ما را ترک خواهد کرد. این جریان از همان ابتدا باعث رشد ما می شود. تا سن بلوغ هم به رشد جسمی و هم به رشد روانی ما کمک می کند و پس از آن رشد تنها در بعد روان غیر منطقی زیاد تر می شوند ( چون در دنیای واقعی اتفاقاتی می افتد که کودک نمی تواند درکشان کند در نتیجه عصبانی و کلافه می شود). در نقش کودک بودن مدام ما را به این سوال می رساند: آخر چرا؟ چرا من؟

چرایی وجود ندارد. در دنیای بزرگسالان فرصتی برای غر زدن وجود ندارد. در دنیای بزرگسالان قرار نیست همه خوب و دوست داشتنی باشند و قرار نیست از هر کس و موقعیتی که شبیه ما نیست متنفر شویم. در دنیای بزرگسالان سیاه و سفیدی وجود ندارد، هیچ چیز مطلق نیست. همه چیز ممکن است روی دهد و قرار نیست شبیه فیلم های قدیمی آدم های بد، شکل خاصی داشته باشند. در دنیای واقعی مفاهیم نمی تواند مطلق باشند. درست چیست؟ غلط چیست؟ بد چیست؟ خوب چیست؟ در این دنیای باید تلاش کنیم. پای تصمیم هایی که گرفته ایم بایستیم و هر روز با شگفتی هایی که دنیا به ما نشان می دهد همراه شویم. در این تلاش های پیچیده احساس زنده_گی در جریان است.

برای یک بزرگسال مدت هاست که نجات دهنده در گور خفته، بهتر است اجازه دهیم فعلا خفته باشد تا برویم و بدون رویا و توهم دنیا را کشف کنیم. وقتی ما نگاهی کودکانه به زندگی داشته باشیم رنجیده می شویم و ساده انگارانه با دنیا برخورد می کنیم، درصورتی که پذیرش زندگی به نگاهی بالغ، پخته و عمیق احتیاج دارد.

درد و رنج بخشی از زندگی است

رنج از سه جهت ما را تهدید می کند: از طریق جسم که می دانیم از دستش می دهیم و روزی نابود می شود.

 از طریق جهان بیرون که می دانیم نیرویی است خارج از کنترل ما و غیر قابل پیش بینی و این موضوع ما را به شدت می ترساند.

و از طریق روابط ما با دیگران؛ این رنج شاید بزرگ ترین و سخت ترین نوع رنج باشد.

ما آدم های تبدیل کردن درد ها به رنج هایی چند ساله ایم. این جمله که انسان ها رنج می دهند و زندگی رنج است؛ جمله دقیق و منطبق با واقعیت نیست. حقیقت این است که ما درد را حس می کنیم. زندگی می تواند درد آور باشد اما رنج نتیجه فرار ما از حس کردن درد است. درد دقیقا آن چیزی است که مخالف میل ما باشد. میل به داشتن چیزی که نمی توانیم داشته باشیم. مثلا ما میل داریم که همه آدم ها با ما خوب باشند و از ما خوششان بیاید و این اتفاق نمی افتد و این دردناک است.

ما میل داریم که جوان بمانیم اما این همیشگی نیست. یا میل داریم که تنها نباشیم ولی اکنون تنهاییم. در واقع چیزی که میل ما نباشد درد است، چیزی که اکنون می خواهیم ولی دنیا آن طور که ما دوست داریم پاسخ نمی دهد دردناک است و اسم این مواجهه با واقعیت و تعارضش با میل ما درد نام دارد.

و ما همیشه در معرض این درد هستیم. اما روشی که ما به درد پاسخ می دهیم همیشه درست نیست. ما گاهی درد را به رنجی عمیق و طولانی تبدیل می کنیم و از حس کردن دوباره ی زندگی فاصله می گیریم و فکر می کنیم زندگی چیزی جز رنج کشیدن نیست. شخصی که رابطه اشت تمام شده است درد را حس می کند اما می تواند تصمیم بگیرد و آن را به رنجی بی پایان تبدیل کند و عجیب است که انگار در رنج بودن برای ما آشنا تر است.

رنج ها در واقع روش هایی شخصی هستند که بتوانیم برای خودمان وقت بخریم که از واقعیتی دردناک دور باشیم. پس رنج چیزی جز فرار ما از رویارویی با دردی که به آن مبتلا هستیم نیست. فردی که چندین رابطه به زعم خود عاشقانه را پیش می برد، خود را در رنجی عمیق قرار می دهد چون نمی خواهد با این درد رو به رو شود که چقدر از صمیمیت درست می ترسد یا چقدر در مقابل نه گفتن ناتوان است و یا چقدر منفعلانه تن به رابطه هایی می دهد که پایدار نیستند.

تمام شدن ها دردناک هستند و دیدن حقیقت ها در خودمان هم دردناک است. مثلا اندوهگین شدن در مقابل هر نوع از دست دادنی، درد است. اندوه را حس کردن دردناک است اما اندوه را زندانی کردن و حس کردنش را به تعویق انداختن، رنج است و این به تعویق انداختن برای هر فرد روشی شخصی و متفاوت دارد.

تنها یک راه ما را در زندگی به جلو می برد، پذیرش درد و رد شدن از آن. در واقع پس از فهم احساس هایمان است که التیام از درون شروع می شود و صبح روز بعد ما دلایل دیگری پیدا خواهیم کرد که به زندگی بار دیگر اطمینان کنیم و وارد جریان آن شویم.

تکه هایی از یک کل منسجم

ما و رابطه ها

برای وارد دشن به تعریف رابطه قبل از آن به بررسی مفهوم درون بپردازیم. درون چیست؟

در بسیاری از کتاب ها و نوشته های روانشناسی درمورد درون صحبت شده و این موضوع باعث گیجی مخاطب ها شده است؛ در واقع اصطلاحات زیادی در متن ها استفاده می شود مانند کودک درون، گفتگوی درونی، درون خود را بشناسید، جهان درونی و نیروی درونی.

اما توضیح درون بسیار ساده تر از این مفاهیم است. درون یعنی تمام علائم فیزیکی که در درون ما وجود دارد. در واقع درون یعنی بدن. اکنون به بدنمان توجه کنیم و آن را حس کنیم. ضربان قلب، گرفتگی، سفتی، کشیدگی، تنیدگی، منقبض بودن، ....

به کوچک ترین علائم درون بدنمان نگاه کنیم و آن را حس کنیم. درون یعنی همین. یعنی جهان زیر پوست ما و علائم فیزیکی بدنمان. دقت کنید که افکار و ذهن جز علائم فیزیکی نیستند. در واقع توجه به علائم فیزیکی و حس کردن باعث توقف کوتاه ذهن و افکار می شود. حس کردن و مشاهده گری جدا از افکاری است که وجود دارند. پس درون چیزی جز علائم بدنی و احساس های درونی بدن نیست و حالا نکته مهم این است که رابطه ای وجود دارد بین ما و درونمان. در واقع واکنش ما به علائم درونی بدن نوع رابطه ما را با درون و بدنمان آشکار می کند. تصور کنید که هر وقت می خواهید به درون بدنتان توجه کنید، ناگهان بی تفاوت می شوید و از ادامه توجه به بدنتان منصرف می شوید. یا مثلا افکاری سرزنشی وارد ذهنتان می شود: تو هم وقت گیر آوردی؟ این مسخره بازی ها چیه؟

یا مثلا به صورت وسواسی شروع به آنالیز کردن می کنید که الان این درد و این کشیدگی ممکن است به چه بیماری ای مربوط باشد؟ یا مثلا تا به علائم توجه می کنید کرخت می شوید و یا نسبت به درونتان عصبانی می شوید و یا مثلا شروع به کنترل علائم و یا پرسش می کنید که چرا این طوری حس می کنیم؟ آنچه در طول مدت توجه کردن به درون ذهن ما می آید و آنچه با رفتارمان انجام می دهیم؛ مثلا بلند می شویم و راه می رویم؛ این نوع رابطه ما با دنیای درونی بدنمان است.

احساس ها و راه های فرار از درد

تمام احساس ها در دنیا ناپایدار هستند، پس نمی توان توقع داشت که عشق و دوست داشتن یک جریان همیشگی باشد و وقتی در دنیایی زندگی می کنیم که پر از اتفاق ها و حوادث غیر قابل پیش بینی است، نمی توانیم انتظار داشته باشیم همیشه احساس خوشبختی و عشق کنیم. ما با یک احساس خوشبختی و خوشحالی همیشگی به دنیا نیامده ایم. ما با ترکیبی از احساس ها به دنیا آمده ایم و تمام این احساس ها تابع قانون کلی جهان هستند. همه چیز ناپایدار است؛ حتی عشق و صمیمیت. همه چیز ناپایدار است؛ حتی غم و خشم. پس حالا که همه چیز ناپایدار است، چه چیزی موجب بقای رابطه های طولانی مدت می شود؟

بستر مناسب بقای رابطه های طولانی مدت، در صمیمیت هایی ناپایدار اما تکرار شونده است. صمیمیت عمیق و شفا بخش زمانی در رابطه ایجاد می شود که هر دو نفر لحظه ای کوتاه همدیگر را درک می کنند و جهانشان با هم یکی می شود. در این حالت هر دو نفر می دانند که چقدر درک کردن و درک شدن آن ها را در معرض آسیب قرار می دهد اما آن ها انتخاب می کنند که صادق باشند و صمیمی.

آن ها صمیمیت را انتخاب می کنند. در واقع ما در اوج حس کردن صمیمیت، اوج ترسیدن را هم حس می کنیم. شاید کمی عجیب باشد اما عمیق ترین لحظه های صمیمیت، ترسناک ترین هم است. چون ما نمی دانیم بعد از آن چه اتفاقی خواهد افتاد و رابطه به چه سمتی خواهد رفت. همین صمیمیت های ناپایدار اما عمیق در دراز مدت شبیه تارهایی نازک اما محکمی می شوند که باعث بقای رابطه می شوند. تارهایی که آدم های رابطه را در کنار هم نگه می دارند و دل آن ها را به بودن در کنار هم گرم می کند.

صمیمیت نوعی روراستی با درون خودمان و آدم رو به رویمان است. نوعی اعتماد کردن به جریانی است که خیلی قابل پیش بینی نیست. معلوم نیست بعد از تجربه صمیمیت چه کار می کنیم؟ آیا در رابطه می مانیم؟ آیا از همین صداقت استفاده نمی کنیم که ضربه بزنیم؟ آیا امن باقی خواهیم ماند؟ معلوم نیست.

به هر حال در هر صمیمیتی، ریسک هم وجود دارد. آدم ها ممکن است قابل پیش بینی نباشند. ما هم قابل پیش بینی نیستیم. آدم صمیمی دیروز، امروز می تواند سردترین باشد. اما ارزشش را دارد. صمیمیت ها شفا بخشند. ما احتیاج داریم که صمیمیت را حس کنیم، درک شویم و درک کنیم. تمام رابطه های طولانی مدت و موفق حاصل فراز و نشیب های زیاد هستند. ما همه تعارض داریم و همه پر از نقص و کاستی هستیم. مهم نیست چقدر تلاش می کنیم که ظاهرمان بی نقص و خوشبختیمان همیشگی به نظر برسد. مهم این است که به این حقیقت آگاه باشیم که همه چیز ناپایدار است و همه آدم ها شبیه به ما حس می کنند و اگر با همین آگاهی وارد رابطه هایمان شویم انتظاراتمان از روابط و احساساتمان منطقی تر خواهد بود.

تکه هایی از یک کل منسجم

بیشتر بخوانید: پیش به سوی هدف (1)

به عمر بسیار کوتاه شاد بودن توجه کنیم

شادی با اینکه عمیق در جان ما می نشنید اما عمر بسیار کوتاهی دارد و البته زیبایی اش هم در همین رفت و آمد های ناپایدار است. شادی اهل ماندن نیست، اهل گذر کردن است؛ اهل دل نبستن و برای حس کردن های گاه و بی گاهش باید به ذاتش آشنا بود تا همان مدت اندکی که مهمان ما است حس ش کنیم؛ درست شبیه به ذاتش. حس کردنی عمیق اما کوتاه. شادی کوتاه است اما اثرات دراز مدتی بر جسم ما می گذارد. شادی های بسیار عمیق شاید کمتر از 48 ساعت عمر داشته باشند اما همان مدت کوتاه کافی است تا پاهایمان جان بگیرند و امیدی سالم در درونمان رشد کند. تفاوت امید واهی با امید سالم در همین است. امید های سالم از شادی های اصیل و عمیق به وجود می آیند اما امید های واهی از توهم و رویا به وجود می آیند.

بیشتر بخوانید: معرفی کسب و کار ها
بیشتر بخوانید: ثبت و معرفی کسب و کار خود در رایا مگ

دیدگاه

دیدگاه خود را وارد نمایید

جدیدترین مطالب مجله اینترنتی رایامگ

معرفی کسب و کار خود
خبر نامه مجله اینترنتی رایا مگ

با عضویت در خبرنامه رایا مگ از جدید ترین مقالات آگاه شوید