مرگ، سرنوشن غیر قابل انکار همه ماست؛ داستانی که همواره با غم و اندوه همراه بوده و دیر یا زود اتفاق می افتد. چه کسی می تواند از مرگ فرار کند یا زمان دقیق آن را مشخص کند؟ چه کسی می تواند به مرگ خود فکر نکند و خود را برای آن آماده نکند؟
حادثه ای که دست کم یک بار برای هر کسی رخ می دهد؛ مرگ عزیزان است. مرگ فرزند، همسر، دوست، اعضای خانواده و هر کسی که ما دلبستگی زیادی به او داریم می تواند ما را در معرض ناراحتی شدیدی قرار دهد و زخمی در قلب ما به جا بگذارد که ترمیم آن زخم حتی سال ها طول بکشد.
در این قسمت از بخش معرفی کتاب می خواهیم مرگ را از قلم اروین یالوم بخوانیم؛ موضوعی که برای او نه تنها یک بحث پزشکی و کاری است بلکه در زندگی شخصی او نیز تاثیرات شگرفی گذاشته است. نیم سده است که اروین یالوم، روانپزشک پر آوازه، با داستان هایی آمیخته با خرد و بصیرت درباره روان انسان، دنیا را شگفت زده کرده است. اگر تنها کمی به روانشناسی، روانپزشکی و موضوعاتی از این دست علاقمند باشید حتما اسم اروین یالوم را شنیده اید و یا چند کتابی از او در کتابخانه اتاقتان دارید.
دشوار ترین تجربه زندگی او بدون شک از دست دادن همسر وفادارش، مرلین بود. او این تجربه را به کمک کلماتی که از اعماق قلبش بیرون می آید، با ما به اشتراک گذشته است. مرلین برای او نه تنها یک همسر، بلکه همراه زندگی از دوران نوجوانی بوده است به طوری که حتی در نگارش این کتاب نیز سهم داشته است اما عمر او برای دیدن چاپ و نشر این کتاب کفاف نداده است.
آنچه از مرگ او برای ما به یادگار مانده است همین کتاب است که در حقیقت بسیار بیشتر از یک داستان غم انگیز و یک فقدان است؛ این کتاب بیان کننده قصه ای فراموش نشدنی درباره عشقی دیر پاست که می توانید سال ها به آن بیندیشید.
اروین یالوم زندگی مشترک خود را این گونه توصیف می کند:
اگر در زندگی زیسته مان پشیمانی و افسوس کمتری داشته باشیم، رویارویی با مرگ آسان تر است. وقتی به گذشته و به زندگی مشترک طولانی مان نگاه می کنم، می بینم ما بسیار کم افسوس خورده ایم.
ترتیب فصل های این کتاب بسیار جالب است که در کمتر کتابی دیده می شود؛ از آنجایی که این کتاب حاصل زحمات هر دو آن ها یعنی اروین یالوم و همسرش مرلین است؛ هر نویسنده به صورت یک درمیان متن های خود را قرار دادند و هر فصل اثر یکی از آن هاست.
از آن جایی که مرلین با بیماری دست و پنجه نرم می کند؛ مخاطب با مطالعه برخی فصل ها به راحتی در جریان روند بیماری و فشار های روانی و جسمانی که فرد بیمار و خانواده او در طول مسیر درمان با آن دست و پنجه نرم می کنند، قرار می گیرد. اروین مشاهدات خود را در یکی از فصل ها به این صورت به تصویر می کشد:
مرلین به خانه می رود تا چرتی بزند. شیمی درمانی شیره جانش را کشیده است و اغلب بخشی از روز را می خوابد. به پشتی صندلی راحتی ام تکیه می دهم و به بیماران بسیاری می اندیشم که دیده ام بر وحشت مرگ چیره شده اند و نیز به فیلسوفان بسیاری که چشم در چشم مرگ دوختند.
سنکا دو هزار سال پیش گفت: کسی که تازه آغاز به زیستن کرده است، نمی تواند برای مرگ آماده شود. هدف ما باید به قدر کفایت زندگی کردن باشد. نیچه نیز به عنوان توانا ترین عبارت پرداز گفته است: ایمن زیستن خطرناک است.
عبارت دیگری از نیچه در این هنگام به فکر اروین می آید: بسیاری چه دیر می میرند و اندکی چه زود. به هنگام بمیر. در همین هنگام که اروین چنین تفکراتی در سر دارد؛ او 88 ساله و همسرش 87 سال دارد. فرزندان و نوه هایشان بزرگ شدند و به دنبال زندگی خود هستند. بیرون راندن عبارت " به هنگام بمیر" برای اروین سخت است و در همین حین به یاد جمله دیگری می افتد که نیچه می گوید:
آنچه کامل شده است، هر آنچه رسیده است، مرگ می خواهد. اما آنچه نارسیده است، زیستن خواهد. هر آنچه رنج می برد، زیستن خواهد تا رسیده و شاد و مشتاق شود. او زندگی خود و همسرش را رسیده و پخته می داند و می داند که این واژه دقیقا همان تجربه آنان را از زندگی مشترک بیان می کند.
مخاطب در جای جای این کتاب، عشق همراه با وفاداری را می بیند. در روز های سخت و طاقت فرسای بیماری مرلین، همواره اروین در کنار او حضور داشته است و درد و رنج ناشی از بیماری را برای او به حداقل رسانده است.
اروین نه تنها یک همسر فوق العاده بلکه یک پزشک ماهر و با تجربه است که بیماران زیادی را به بهبودی رسانده است. نکته جالب این کتاب است که در یکی از فصول به نامه ای اشاره می کند که به دستش رسیده است و اشک را به چشمان او آورده است. نامه ای از ایران! از طرف یک دانشجو!
نویسنده این نامه گمنام است و اسم کامل او در هیچ کجای متن این کتاب نیاورده شده است. این دانشجو به اروین یالوم گفته که به دلیل حملات هراس تحت درمان بوده تا اینکه پزشکش او را با کتاب های اروین یالوم آشنا می کند و او را ترغیب می کند کتاب روان درمانی اگزیستانسیال را مطالعه کند. با خواندن آن کتاب، این دانشجوی هم وطن ما، حس می کند که پاسخ بسیاری از پرسش هایی را که از کودکی با آن ها رو به رو بوده است را گرفته و اروین یالوم را در هر صفحه در کنار خودش حس کرده است.
چندین ماه این کتاب ها یار و یاور او بوده است و به او امیدی مجدد بخشیده است. اروین یالوم در متن این کتاب می گوید که همواره سعی می کند پاسخ لطف بی شمار خوانندگان اثراتش را بدهد گرچه گاهی تعداد بالای پیام ها و نامه ها، مانع از رسیدگی به همه آن ها می شود.
فصولی که مرلین به نگارش در آورده است، دست کمی از متون اروین ندارد و با هر کلمه می توان درد و رنج نهفته در وجودش را درک کرد و با او همدلی کرد. او می گوید اغلب حال و روز خود را با بیمارانی مقایسه می کند که شریک یا دوست مهربانی ندارند و ناچارند چنین درمانی را تنهایی از سر بگذرانند. در این میان مرلین به ما می آموزد که مهربانی و در کنار یکدیگر بودن شاید مهم ترین درمان برای هر دردی باشد.
او معتقد است که مهربانی و همدلی مرزی ندارد و اهمیتی ندارد چه دینی داشته باشید. او این مسئله را با بیان یک خاطره به خوبی به تصویر کشیده است. او در یکی از نوبت های تزریق با زنی آشنا می شود که در زندگی تنها بوده است اما نوع تنهایی او متفاوت بوده است. آن زن گرچه مجبور بود هر بار به تنهایی به ملاقات پزشک بیاید اما حضور خدا را در هر لحظه در کنارش حس می کرده است.
مرلین و اروین با اینکه از لحاظ فرهنگی یهودی هستند و به آگاهی پس از مرگ اعتقادی ندارند توانسته اند دوستان زیادی از ادیان مختلف مانند کاتولیک، پروتستان و مسلمان داشته باشند. مرلین بی نهایت برای آن زن خوشحال بود که توانسته است چنین دلگرمی ای داشته باشد. مرلین دلگرمی خود را در مسیر سخت بیماری از دعای دوستان می گرفت و می گوید که دعای دوستانش انرژی او را برای تحمل این مشقت جسمانی دو چندان می کند.
مرلین مطالعات خود را محدود نکرده و حتی از تورات نیز در نگارش این کتاب بهره برده است. این متن از تورات از دیگر دلگرمی های اوست: آری، با آنکه از وادی تاریک مرگ می گذرم، از هیچ بدی ای نخواهم هراسید.
در میان این کتاب، اتفاق ناخوشایندی برای اروین می افتد و آن هم چیزی نیست جز از دست دادن حافظه به مرور زمان! او هنگامی که تاریخ مراجعه یکی از بیمارانش را فراموش می کند به این مسئله پی می برد. برای یک پزشک چیزی که شاید بیش از هر چیز دیگری اهمیت داشته باشد؛ نظم و ترتیب در کار است و فراموشی اروین می توانست آسیب های زیادی به شغل او وارد کند.
او تصمیم می گیرد برخی از کتاب های موجود در کتابخانه خود را بازخوانی کند چرا که سال های سال است برخی از آن ها دست نخورده باقی مانده. این بازخوانی یادآور نکات مهمی برای روانپزشک مشهور داستان ماست و آن هم اینکه اضطراب مرگ نقشی بسیار مهم تر از آنچه معمولا به آن اذعان شده در زندگی بیمار دارد. همین موضوع اروین را به فکر فرو می برد که آیا او که به پایان زندگی خود نزدیک شده و همسرش با یک بیماری مهلک رو به روست و حتی به خودکشی فکر می کند می تواند این اضطراب را مدیریت کند؟ آیا با همین واژه ها می تواند تسلایی پیدا کند؟
میلان کوندرا در یکی از نوشته هایش می گوید: آنچه در مرگ بیش از هر چیزی رعب آور است فقدان آینده نیست، بلکه از دست دادن گذشته است. در واقع، عمل فراموشی خود گونه ای مرگ است که همواره در زندگی حضور دارد.
این اندیشه برای اروین که از ناپدید شدن تکه هایی از گذشته خود آگاه است، معنای والایی دارد. خوشبختانه مرلین همچنان از حافظه خوبی برخوردار است و سپر بلای اروین در این موضوع محسوب می شود اما هنگامی که مرلین نباشد، اروین چگونه باید با این مشکل مواجه می شد؟
شاید در آن نقطه از زندگی نویسنده اصلی کتاب یعنی اروین یالوم بهتر از همه ما بداند که همه چیز، از جمله همه خاطرات و همه اثرات، گذرا هستند. همان طور که در قسمت های قبلی گفتیم، اروین از خواندن نامه ها و ایمیل های خوانندگان کتابش که به او می گفتند کتاب هایش آن ها را متحول کرده است احساس خشنودی می کرد. گذرا بودن خاطرات تنها درد اروین نبود؛ بلکه اروین به آثاری فکر می کرد که آن ها هم گذرا هستند. به گفته او پس از یک یا در بهترین حالت دو نسل دیگر، کسی دیگر کتاب های او را نمی خواند و یا به او فکر نمی کند و اگر کسی این آگاهی را از گذرا بودن هر چیزی نداشته باشد، با خود فریبی در حال زندگی است. اروین برای تسکین اضطراب مرگ برای بارومندان غیر مذهبی از بحث اپیکور استفاده می کند.
بحث اپیکور بیانگر سه برهان است که برهان اول می گوید از آن جا که روح فنا پذیر است و با تن نابود می شود، ما آگاهی و شعوری نخواهیم داشت. یعنی چیزی وجود ندارد که پس از مرگ از آن بترسیم. برهان دوم می گوید از آنجا که روح فنا پذیر است و هنگام مرگ تجزیه می شود، دلیلی برای ترس وجود ندارد. زیرا به طور خلاصه " جایی که مرگ هست، من نیستم " چرا باید از چیزی که هرگز حس نخواهیم کرد بترسیم؟
هر دو این بدیهیات برای فردی مثل اروین، مایه تسلی هستند ولی این برهان سوم اپیکور بود که نیرومند ترین و جذاب ترین بخش برای اروین به شمار می رفت. برهان سوم بیان می کند که وضعیت نیستی پس از مرگ مشابه وضعیت نیستی پیش از تولد است.
حال پس از خواندن این بخش از کتاب بهتر است خود را جای یکی از مراجعین اروین قرار دهید و سعی کنید قبل از مطالعه جواب سوالات، خودتان از دیدگاه خودتان به این سوالات جواب دهید. دقت کنید که قرار نیست پاسخ های این مراجع کننده درست باشند و صرفا قرار است شما به مفاهیم عمیق تر زندگی بیندیشید.
یک بالرین رومانیایی که از دوستان صمیمی مرلین بود و تنها سه جلسه با اروین ملاقات داشت و تحت درمان بود گفتگوی عمیقی را آغاز می کند. ناتاشا که برای بهبودی از یک عشق از دست رفته به اروین مراجعه کرده بود از او می پرسد که در سن 80 سالگی، چگونه با حس نزدیک و نزدیک تر شدن به مرگ کنار می آید؟
اروین برای پاسخ به این سوال از گفته های شوپنهاور استفاده می کند. شوپنهاور اشتیاق عشق را با نور کور کننده خورشید مقایسه می کند و می گوید هنگامی که این خورشید در سال های بعد کم سو می شود، آگاه می شویم که خورشید چه بهشت شگفت انگیزی را در پشت خود پنهان کرده بود. شما اگر جای اروین بودید چه پاسخی به سوال ناتاشا می دادید؟