ما عصر جالبی زندگی می کنیم. در طول زندگی، با تغییرات زیادی مواجه شده اید؛ طوری که با نگاه به گذشته مبهوت می مانید که چطور چیزهایی که امروز برایتان بسیار عادی شده اند، در گذشته وجود نداشته اند. البته در برابر این تحولات در گذشته هم چیزهایی بوده اند که امروز دیگر اثری از ان ها نیست، مثل اجازه استعمال دخانیات در رستوران. تحولات عصر حاضر فقط به عرصه تکنولوژی محدود نمی شود، این تحولات، پیامدهای زیست محیطی نیز داشته است و به مثابه عدویی که سبب خیر شود، بهانه ای ربای متحد شدن همه کشورها شده است تا مرهمی بر تراژدی جوامع آسیب دیده بگذراند.
زندگی همچنان در حال تغییر است
شاید از ابزار های دیجیتالی نوین، برای راحتی بیشتر در زندگیمان استقبال کنیم؛ شاید هم دلتنگ همان چیزهای مانوسی باشیم که از زندگیمان کنار گذاشته شده اند اما یک اصل اساسی در زندگی می گوید که همه چیز تغییر می کند. حتی زندگی شخصیتان هم همواره در حال تغییر است؛ هیچکس همیشه جوان باقی نمی ماند. به احتمال زیاد با علاقمندی های امروزتان فرق دارد، زیرا تجربیات زندگی، نگاهتان را تغییر داده و این روند همچنان ادامه دارد.
تا این لحظه زندگی رضایت بخشی داشته اید
تا این لحظه در طول زندگیتان مراحل مختلفی را پشت سر گذاشته اید. در دوران کودکی فکر می کردید بزرگ که شدید، هر شغلی را می توانید به دست بیاورید. اگر کسی در این مورد از شما سوالی می کرد جواب های متفاوتی می دادید: فضانورد، دامپزشک و ... در دوران نوجوانی احتمالا احساس سردرگمی می کردید و سعی داشتید تغییر یا تعدیلی در آرزوهایتان ایجاد کنید. وقتی به بلوغ رسیدید، در این مورد که آیا مسیر درستی را در زندگی انتخاب کرده اید یا نه، دچار تردید شدید. قطعا در زندگی، روابط و دستاوردهایی داشته اید که به خاطرشان به خود می بالید. همچنان که در مسیر زندگی به پیش می روید، به خاطر نوع ارتباطات، آرزوها و جایگاه اجتماعی تان، زندگی هم پیچیده تر می شود.
تغییراتی که برایتان اتفاق افتاده اند
شاید تا به حال زندگی راحتی نداشته اید. کسانی بوده اند که به شما دروغ گفته یا خیانت کرده اند؛ کارهایی انجام داده اید که امروز افسوس آن را می خورید. شاید به واسطه کارهایی که انجام داده اید در دایره روابط اجتماعی تان با دیگران فرد معقولی به نظر برسید یا در آینده احساس امنیت کنید. یادتان باشد که گذشته، با تمام غم ها و رنج هایش دیگر تمام شده است و تنها زمانی برمی گردد که خودتان بخواهید آن را به خاطر بیاورید. هیچ دلیلی ندارد که در مقابل بی عدالتی ها یا فرصت های از دست رفته، طغیان کنید یا خودتان را با افرادی که به ظاهر زندگی راحتی دارند، مقایسه کنید.
این فصل از کتاب با یکی از جملات معروف ماهاتما گاندی شروع می شود که می گوید:
اعتقادات شما تبدیل به تفکراتتان خواهند شد. تفکرات شما تبدیل به سخنانتان خواهند شد. سخنان شما تبدیل به رفتارهایتان خواهند شد. رفتارهای شما تبدیل به عادت هایتان خواهند شد. عادت های شما تبدیل به ارزش هایتان خواهند شد و ارزش های شما سرنوشت تان را رقم خواهند زد.
روان شناس آمریکایی، پروفسور آبراهام مازلو در دهه 50 میلادی مطالعه ای روی انسان های موفق و کامیاب مثل آبراهام لینکن، آلبرت انیشتن و حتی خودش انجام داد. نتیجه گیری اش این بود که موفقیت و رضایت حالتی طبیعی برای همه انسان هاست و همه ما می توانیم به همین صورت حس کارآمد بودن و موفقیت را تجربه کنیم. به نظر مازلو زمانی که نیازهای اولیه ما از قبیل آب و غذا، نیازهای جنسی، سرپناه، امنیت و پوشاک برآورده شود؛ می توانیم وارد نیازهای اجتماعی مان شویم و سپس به عزت نفس و در نهایت به هدف نهایی مان برسیم که مازلو، آن را خودشکوفایی می نامید. خودشکوفایی همان نیاز به معنا و هدف در زندگی است؛ به این ترتیب که شغل، فعالیت های و زندگی مان باید در جهت ارزش ها و اعتقادات مان باشند. مازلو معتقد بود که خودشکوفایی بالاترین درجه است و همه انسان ها قادر به رسیدن آن نیستند. مازلو در ادامه این کتاب می گوید: شکل این نیاز ها از فردی به فرد دیگر متفاوت است. ممکن است در یک نفر این نیازها به شکل تمایل به مادری ایده آل بودن بروز کند، در فردی دیگر در قالب ورزشکاری موفق بودن و در شخص دیگری هم در قالب نقاشی یا اختراع کردن.
نیاز به معنا و هدف در زندگی
نیاز به معنا و هدف، پایه و اساس آن چیزی است که اغلب ما در زندگی می خواهیم. مشکل اینجاست که ممکن است در تمام طول زندگی مان جایی درمیانه هرم مازلو گیر بیفتیم؛ مدام به دنبال بهتر کردن خانه، غذا و پوشاک مان باشیم تا بتوانیم به سطح بالاتری از عزت نفس هم برسیم. چیزهای مادی در زندگی به هدف تبدیل شده اند؛ طوری که بیشتر فرصت زندگیمان را به این اختصاص می دهیم که خانه مان را عوض کنیم و سطح آن را بالاتر ببریم، بیش از حد درگیر غذا و رژیم غذایی، رستوران ها و منوهای مختلف و خرید های بی پایان لباس و غذاهای مختلف می شویم. احتمال دارد در طول زندگیمان به گروه های اجتماعی مختلفی بپیوندیم و دوستانی خوب و یک زندگی اجتماعی داشته باشیم و اگر خوش شانس باشیم، به عزت نفس برسیم. خودشکوفایی مازلو در مرحله بعدی قرار می گیرد؛ این حس که زندگی هدفی دارد و این هدف، همان چیزی است که ما در جستجوی آن هستیم. زمانی که این هدف در زندگی گم شود، شما با احساس نارضایتی تنها می مانید و حس می کنید که باید چیزی بیش از این در زندگی وجود داشته باشد.
در مدل مازلو، مراحل قبل از رسیدن به اوج خودشکوفایی، بیشتر توصیفی است از افراد موفق که اغلب هم مرد بوده اند و نسخه ای تجویز شده نیست. او هیچ کجا از تلویزیون های صفحه تخت، خانه ای زیبا با یک باغ یا ماشینی جدید و این که قبل از رسیدن به اهداف نهایی و چیزهای مورد علاقه در زندگیتان گرفتار چه دام هایی می شوید، صحبت نمی کند. باراک اوباما که همه ما او را می شناسیم در تکمیل صحبت های مازلو می گوید: این که در زندگی تنها روی پول درآوردن تمرکز کنید، نشان دهنده فقر در آرزوهاست. این برای شخصیت شما بسیار کم است، زیرا در زندگی تنها زمانی که قطارتان با چیزهایی بزرگتر از خودش برخورد کند، می توانید پتانسیل واقعی تان را بشناسید.
نویسنده در فصل های بعدی می گوید که هر روز طوری زندگی کنید که گویی آخرین روز زندگیتان است. این شاید بدترین ضرب المثلی است که می توان زندگی را بر آن اصل بنا نهاد. این جمله به این موضوع اشاره دارد که نباید وقتمان را صرف کارهایی کنیم که از آن لذت نمی بریم، بلکه باید هر دقیقه از زندگیمان را صرف امور لذت بخش کنیم. این فکر ممکن است سرگرم کننده باشد اما برای اغلب ما عملی نیست. لذت های آنی در صورتی که برای مدت طولانی ادامه یابند، می توانند اثراتی منفی داشته باشند. از آن جا که آن روز آخرین روز زندگی شما نبوده، احتمالا در آینده پشیمان خواهید شد.
بی شک گاهی اوقات در کوتاه مدت مجبوریم کارهایی نه چندان لذت بخش انجام دهیم تا بتوانیم در بلند مدت منافعی به دست بیاوریم. پاداش بلند مدت به این معناست که از زمان های سخت و خسته کننده عبور کنیم زیرا هدفی نهایی در ذهن داریم. مشکل اینجاست که هدف گاهی به دلیل هزاران اتفاقی که در زندگی می افتند، تار و مبهم می شود، بنابراین ساعت های طولانی ای که کار می کردید تا بتوانید مبلغی پس انداز کنید، به تدریج برایتان تکراری می شوند یا شغلی که بعد از پایان تحصیلات دانشگاه به صورت موقتی می خواستید انجام دهید، تبدیل به شغل دائمی تان می شود. اما به این کار ها ادامه می دهید چون می ترسید هیچ جایگزین دیگری برای آن وجود نداشته باشد. لس براون می گوید: بسیاری از ما با رویاهایمان زندگی نمی کنیم، زیرا با ترس هایمان زندگی می کنیم.
بیشتر بخوانید: دنیای سوفی
زندگی پر مشغله از دیدگاه کتاب تغییری کوچک تحولی بزرگ
داشتن زندگی پر مشغله می تواند به این معنا باشد که به تدریج دیدگاهتان را درباره این که چرا کار می کنید، از دست می دهید. اصلا فکر نمی کنید، چون وقتی برای فکر کردن ندارید. تردمیل بدون وقفه به حرکت ادامه می دهد. خیلی سخت است که لحظه ای بایستید و به پشت سرتان نگاه کنید و از خود بپرسید که به کجا می روید. کارهایی را از روی اجبار انجام می دهید و به نظر می رسد زمان کمتر و کمتری در اختیار دارید، زیرا خودتان اینطوری خواسته اید. وقتی کار، زندگیتان را تحت شعاع قرار می دهد و فرصتی برای انجام کارهای مورد علاقع پیدا نمی کنید، راه حل پیشنهادی اغلب این است که به تعطیلات بروید. مشکل اینجاست که این تعطیلات هیچ چیزی را حل نمی کند. دلیلی ندارد که ناراحت باشید و بقیه وقت تان اینطوری بگذرد به امید این که قرار است چند هفته در بهشت بمانید. مادامی که سعی می کنید از هر لحظه بیشتر لذت ببرید، ایجاد توازن در زندگی برایتان دستورالعملی کلیدی می شود.
هوش چندگانه
در این فصل از کتاب کمی علمی تر همه چیز بررسی می شود و درباره ممکن پذیر بودن تغییر صحبت می شود. درک امکان پذیر بودن تغییر و ایجاد تغییر در نگرش ها و اعتقادات، بخش مهمی از فرآیند است. برای مثال، این باور قدیمی که هوش ثابت است، به اندازه گیری هوش با آزمون مثبت یازده در یازده سالگی منتهی شد؛ افرادی که در این آزمون موفق می شدند می توانستند تحصیلات آکادمیک شان را ادامه دهند و افراد مردود محکوم به شکست بودند. استعداد یک کودک در زندگی، ثابت در نظر گرفته می شد. اگرچه کسانی هم بودند که در این سیستم موفق می شدند و می توانستند استعدادهایشان را شکوفا سازند، اما امید و پیشرفت افراد زیادی در زندگی به خاطر این باور محدود شد.
دکتر هوارد گاردنر، استاد دانشگاه هاروارد، در سال 1985 این نظریه را گسترش داد که همه ما انسان ها هوش های چندگانه ای داریم. به معرفی هشت نوع هوش از جمله هوش بین فردی، هوش فضایی، .... پرداخت. یافته های او و سایر افرادی که به طور همزمان روی این موضوع کار می کردند، نشان داد که هوش در زمان تولد ثالت نیست بلکه به طور مرتب در طول زندگی گسترش می یابد و رشد پیدا می کند. در هر سنی و در هر سطحی از توانایی می توانیم به یادگیری ادامه دهیم و بر هوش مان بیفزاییم.
پیشگویی خودشکوفایی
این باور که هوش ثابت است؛ منجر به پیشگویی خودشکوفایی می شود. وقتی توانایی های فکری فرد اندازه گیری و اعلام می شود، راه های احتمالی او در زندگی محدود تر می شوند: هرگز قادر به انجام آن کار نخواهم بود، زیرا به اندازه کافی باهوش نیستم. بنابراین این اعتقاد که هوش ثابت است، اثرات مخرب زیادی دارد؛ نه تنها روی روشی که کودکانمان را آموزش می دهیم، بلکه روی ادراک ما از خودمان و توانایی های مان.
آیا از رویارویی با چالش ها اجتناب می کنید؟
اگر اعتقاد داشته باشید که تغییر ممکن است، به احتمال زیادی در زندگی از چالش ها اجتناب خواهید کرد. داشتن چنین باوری به این معناست که احتمالا کارهای آسان را ترجیح می دهید و در زمان مواجهه با سختی ها کار را رها خواهید کرد. جالب اینجاست که طبق مطالعات صورت گرفته روی کودکان نابغه ان ها اغلب، خیلی زود به موفقیت دست نمی یابند. شاید یک دلیل آن این باشد که اگر همیشه انجام همه کارها برایتان ساده باشد و به شما بگویند که نابغه هستید، بعد از آن، تلاش برای مطالعه بیشتر به نظرتان نقطه ضعف به شمار می رود و بنابراین کمتر تلاش خواهید کرد. کارل دوک در کتاب خود با نام "ذهنیت: روانشناسی جدید موفقیت" اظهار می کند که اگر بر این باور باشید که هوش، استعداد و شخصیت غیر قابل تغییرند، به یک ذهنیت ثابت خواهید رسید. او می گوید این امر منجر به ایجاد استرس و هیجان می شود، زیرا مردم فکر می کنند فقط استعداد لازمه رسیدن به موفقیت است. بنابراین، در زمینه هایی که فکر می کنند در آن استعدادی ندارند، تلاشی هم نمی کنند. در حالی که ذهنیت رشد باور به این مسئله است که هر نوع توانایی می تواند پرورش پیدا کند؛ فقط نیاز به تلاش، انگیزه، تعهد و پشتکار دارد. استعداد شما نقطه شروع است....