ما دوران گذشته را پشت سر گذاشته ايم و به زمانه اي رسيده ايم كـه علـم و ثـروت در يـك راسـتا قـرار گرفته اند. علم و ثروت بحث امروز است! نويسندگان كتاب به اين نكته اشاره دارند كه ” تا ٣٠٠ پيش، زمينمنبع ثروت بود و در واقع زمـين داران ثروتمنـد به حساب مي آمدند، پس از آن دوران صنعتي فرارسيد و صاحبان صنايع به ثـروت رسـيدند. امـروز دوران دانش و اطلاعات است. كساني كه به اطلاعات تازه و روز دسترسي داشته باشند ثروتمندند. نويسـندگان كتاب، روش هاي آموزشي مدارس را براي عصر حاضر مناسب و كافي نميدانند و معتقدند كه ”مدرسه هـا كارمندپرورند و نه كارآفرين پرور “.
آموزش هايي كه براي عصر سازمان هاي بزرگ و بوروكراتيك مناسـب بـود، ديگـر جوابگـوي نيازهـاي سازمان هاي پيچيده، شبكه اي و مبتني بر دانش امروز نيست. درواقع فرزندان مـا را بـراي دنيـايي تربيـت ميكنند كه ديگر وجود ندارد. نويسندگان به جوانان امروز توصيه مـيكننـد كـه كـارآفرين باشـند. بـراي كارآفريني بايد سخت كوش، خوشبين و ريسك پذير بود و بايد هوشمندي مالي داشت.
هوشمندي مالي نيز از چهار عامل
- آشنايي با حسابداري
- روش هاي سرمايه گذاري
- بازاريابي
- آگاهي از قوانين، حاصل ميشود
و بالاخره پيام اصلي كتاب اين است: براي پول كار نكنيد، بگذاريد پول برايتان كار كند!
این کتاب با صحبت هایی از زبان یک پسر بچه آغاز می شود که می گوید دو پدر داشته است؛ یک پدر پولدار و یک پدر فقیر. یکی از پدر ها بسیار درس خوانده و زیرک بود و مدرک دکترا داشت اما پدر دیگر هرگز نتوانسته بود کلاس هشتم را هم به پایان برساند. او می گوید که هر دو مرد سخت کوش و در کار و زندگی خود پیروز بودند و درآمد رضایت بخشی داشتند اما از یکی از آن ها در زمینه هایی پیوسته مشکل داشت اما پدر پولدار از ثروتمند ترین مردان ایالت هاوایی شد. هر دو این پدر ها به این پسر پند و اندرز هایی دادند اما اندرز های آن ها متفاوت بوده است. هر دو مرد به درس خواندن اعتقاد داشتند ولی موضوع یکسانی را توصیه نمی کردند.
این کتاب در واقع صحبت ها و پند ها و مقایسه بین پدر پولدار و پدر فقیر است و به ما کمک می کند هر دو دیدگاه را به صورت همزمان با یکدیگر مقایسه کنیم و متوجه شویم هر یک چه عاقبتی دارد. این پسر در ادامه می گوید که اگر یک پدر داشت ناچار بود تا اندرز های او را بپذیرد یا رد کند اما با داشتن دو پدر این فرصت را یافت تا دیدگاه های آن ها را بسنجد؛ دیدگاه یک پدر پولدار و یک پدر فقیر!
مشكل او در نوجواني اين بود كه پدر پولدار هنوز به ثروت نرسيده بود و پدر فقیر هم تنگدست نشده بود. هر دو مرد تازه پا به راه نهاده و با درآمد و خانواده خود سرگرم بودند. ولي ديدگاه آنان درباره پـول متفاوت بود. براي مثال: از ديد يك پدر ”عشق به پول سرچشمه همه بدي ها“ و از ديـد ديگـري: ”بـي پـولي ريشه همه بدي ها “ بود.
دوگانگي در ديدگاه آنان، به ويژه هنگامي كه پاي پول به ميان مي آمد، آن چنان چشـمگير بـود كـه این پسرک را فردی کنجکاو و جستجو گر بار آورده بود. يكي از دلايلي كه دارايان همواره داراتر و فقیران فقیرتر مي شوند، اين است كه موضوع كاربرد پـول را در خانه (نه در مدرسه) ياد مي گيرند. بسياري از ما از پـدران و مـادران، خـود دربـار ه كـاركرد پـول چيـزی مي آموزيم، بنابراين يك پدر و مادر فقیر از پول چه ميدانند كه به فرزند خود بياموزند؟ آنان بـه سـادگي اندرز ميدهند كه: ”خوب درس بخوان و نمره هاي خوب بگير.“ اما متاسفانه در مدرسه از پول چيزي به ما نمي آموزند .
از آن جايي كه این پسر، دو پدر اثرگذار داشته است، از هر دو پدر چیز های زیادی آموخته است که قرار است در این کتاب به قلم رابرت کیوساکی، آن ها را برای ما بازگو کند. براي مثـال يكـي از پدرهایش عـادت داشت بگويد ” : از عهده من برنمي آيد.“ در حالی که ديگري از به كار بـردن ايـن واژه پرهيـز مـي كـرد و بـه جـاي آن مي گفت: ”چگونه مي توانم از عهده اين كار برآيم؟“ عبارت نخست حالت خبري و عبارت دوم جنبه پرسشـي دارد”. از عهده من برنمي آيد“ مغز را از كار مي اندازد و ”چگونه مي توانم از عهـده آن بـرآيم؟“ مغـز را بـه حركت و جستجو واميدارد.
از ديد پدر دوم عبارت ” از عهده من برنمي آيد“ نشانه تنبلي مغزي و فكري است. او به ورزيده ساختن مغز (اين نيرومندترين رايانه جهان) عقيده داشت. هر قدر مغز شما نيرومندتر شود، داراتر ميشويد. يكي از پدر ها توصيه ميكرد: ”خوب درس بخوان تـا در شـركت ارزشـمندي اسـتخدام شـوي.“ توصـيه ديگري چنين بود: ”خوب درس بخوان تا بتواني شركت ارزشمندي براي خريدن پيدا كني"
این پسر در این میان و در سن 9 سالگی تصمیم می گیرد که به حرف پدر پولدارش گوش کند و گوش کردن به حرف پدر فقیرش را هر چند که دارای مدرک دکترا بود، کنار بگذارد. پدر پولدار 30 سال به او آموزش داد و از تجربه های مختلف برای او گفت. اين كتاب درباره آن شش درس است، با همان سادگي كـه پدر پولدار به پسرک آموخت. اين ها نشانه هاي راهنما هستند، نشانه هايي كه به شما و فرزندان تـان كمـك مي كنند تا بر ثروت خود بيفزاييد، هرچند كه فضاي جهاني نامطمئن و ناپايدار باشد:
درس ١ -ثروتمندان براي به دست آوردن پول كار نميكنند .
درس ٢ -چرا آموختن دانش مالي ضروري است؟
درس ٣ -مواظب كسب وكار خود باشيد .
درس٤ -تاريخ ماليات ها و قدرت شركت هاي بزرگ
درس ٥ -ثروتمندان پولشان را سرمايه گذاري مي كنند .
درس ٦ -براي يادگيري كار كنيد نه پول درآوردن.
داستان از جایی شروع می شود که پسرک و دوستش مایک، برای مهمانی یکی از همکلاسی ها دعوت نمی شوند و پسرک از پدرش می پرسد که چگونه می تواند ثروتمند شود؟ زیرا علت دعوت نشدن او و مایک به مهمانی، پولدار نبودن خانواده آن ها بوده است.
پدر او، پسرک و مایک را به مسیر درآمد زایی هدایت کرد و قرارشان اینگونه بود که پدر به آن ها درس خواهد داد ولی نه به روش مدرسه ای! منظور پدر از روش مدرسه ای، این بود که آموزش یک طرفه باشد و پسرش و مایک هیچ کاری انجام دهند. شیوه پدر متفاوت بود؛ آن ها باید کار می کردند تا او هم به آن ها درس دهد و اگر کار نمی کردند از درس هم خبری نبود. پدر گفت: اگر نتوانيد ذهن خود را تصميم گيرنده بارآوريد، هيچ گـاه پولسـاز نخواهيـد شد. فرصت هايي مي آيند و ميروند. اينكه بدانيد كي و چگونه بايد با شتاب تصميم گرفت، مهـارت مهمـي است. فرصتي كه خواسته ايد اينك در اختيار شماست تا ده ثانيه ديگر يا درس آغاز مـي شـود يـا قرارمـان به هم ميخورد.
این قرار آنقدر ها هم خوب پیش نرفت چرا که پسر ها به روش مدرسه ای عادت داشتند و کمی نگذشته بود که از دست پدر پولدار شکایت داشتند که چرا به آن ها درسی نمی دهد و تنها از آن ها کار می کشد! پدر پولدار از آن ها پرسید که چگونه می دانند که هیچ چیزی به آن ها یاد نداده است؟ و پسر ها در پاسخ گفتند که پدر پولدار هیچ حرفی به آن ها نزده است!
پدر پولدار گفت که درس دادن تنها از راه گفتگو و سخنرانی شدنی نیست و لبخند زنان ادامه داد که روشی که پسران می گویند دقیقا همان روشی است که در مدرسه ها یاد می دهند اما زندگی این گونه به آن ها درس نمی دهد و در واقع زندگی سخن نمی گوید. زندگی انسان ها را به این سو و آن سو می فشارد و با هر فشاری می گوید که بیدار شوید! اولین چیزی که پسران آموختند این بود که اگر از آن دسته آدم هایی باشند که هر بار زندگی روی خشن خود را نشان می دهد، تسلیم شوند همواره حاشیه امن را انتخاب می کنند و آهسته می آیند و می روند و برای روز مبادایی که هرگز نخواهد آمد پس انداز می کنند.
بیشتر بخوانید: ما همه باید فمنیست باشیم
پدر پولدار می گوید کارمندانش که تقریبا 150 نفر می شوند، چنین تعریفی دارد؛ کارمندان هیچگاه از پدر پولدار نخواسته اند که به آن ها بگوید از پول چه می داند. کارمندان تنها از پدر پولدار، شغل و چک پرداختی طلب می کنند اما هرگز نخواسته اند که ببینند پدر پولدار از پول چه می داند! همین است که آن ها بهترین سال های زندگی خود را در کسب پول صرف می کنند؛ بدون آن که به درستی آن را بشناسند. از این رو هنگامی که مایک به پدر پولدار گفته بود که چگونه می توان پول درآورد؛ پدر پولدار خواسته بود تا اندکی از خشونت زندگی را به آن ها نشان دهد تا آماده یادگیری شوند. به همین دلیل پدر پولدار تصمیم گرفته بود تا تنها ساعتی ده سنت به آن ها دستمزد دهد.
پدر پولدار در ماجرای بعدی، تفاوتش را با پدر فقیر و کارمندانش نشان داد! پدر پولدار می گفت کسانی که وضع مالی خوبی ندارند و مقدار کمی حقوق می گیرند؛ در حالی که می دانند خانواده شان در فشار مالی دست و پا می زند، در انتظار افزایش دستمزد می مانند و گمان می کنند که پول بیشتر مشکل آنان را برطرف می کند. برخی هم شغل دومی می گیرند و یک دریافت مختصر دیگری را کنار حقوق ناچیز قبلی می گذارند. اما چه چیزی مشکل را حل می کند؟ بله! جایی میان دو گوش شما!
افراد فقیر و طبقه میانی برای پول کار می کنند اما ثروتمندان ترتیبی می دهند تا پول برایشان کار کند. پدر فقیر همواره توصیه کرده بود که سخت درس بخواند و نمره های خوب بگیرد تا بتواند در یک شرکت بزرگ شغلی مطمئن و تضمین شده با مزایای عالی به دست بیاورد اما پدر پولدار از او خواسته بود تا رمز کارکرد پول را بیاموزد و آن را به خدمت بگیرد. پدر پولدار می گفت بسیاری از مردم را می توان با یک بها خرید. هر کدام از آن ها بهایی دارند که برخاسته از میزان ترس و آزارشان است. نخست، ترس از بی پول شدن است که آنان را به سخت کوشی بر می انگیزاند و هنگامی که چک دستمزد خود را گرفتند، آزمندی یا آرزو ها سر بر می دارد و به فکر چیز های دلپذیری می افتند که پول می تواند بخرد. بدین گونه است که الگوی زندگی شکل می گیرد.
یکی از پسر ها پرسید: چه الگویی؟
الگوی از خواب برخاستن، رفتن به سرکار، پرداختن صورت حساب ها و تکرار برخاستن و به سرکار رفتن و پرداخت صورت حساب ها. پدر دارا گفت در نهایت همه ما مستخدم هستیم و تنها در سطح های متفاوتی کار می کنیم. من از شما می خواهم که از آن دام بپرهیزید. دامی که آفریده احساس ترس و آرزوی ماست. این ها را به سود خود به کار بگیرید. اگر در سایه احساسات به بالاترین درآمد هم برسید همچنان برده هستید؛ برده ای با دستمزد بالا!
پس چگونه می توان از این دام گریخت؟
دليل اصلي فقر يا رويارويي با مشكلات مالي، ترس و ناداني است نه اقتصاد، دولت، يـا ثروتمنـدان. ترس دروني و ناداني انسان را در دام اسير ميكند. پس شما درس بخوانيد و دانشگاه را هم تمام كنيد. من هم يادتان ميدهم كه چگونه بيرون از دام بمانيد. پدر پولدار توضيح داد كه زندگي انسان كوشش و دست و پا زدني است ميان ناداني و آگاهي گسـترده. هنگامي كه انسان از جستجوي اطلاعات و دانش خود شناسي بازايستد، به ناداني ميدان داده اسـت. لحظـه به لحظه با اين كوشش درگيريم كه بياموزيم تا چشم دل را باز كنيم يا ببنديم. پدر پولدار ميگفت: به كار ادامه دهيد، هرچه زودتر از انديشه نياز به چك و دستمزد رها شـويد، زنـدگي بزرگسالي شما آسان تر خواهد شد. مغز خود را به كار بيندازيد و بي مزد كار كنيد. روزي خواهد رسيد كـه راهي با درآمدي بسي بيشتر از آنچه من بتوانم به شما بدهم، پیدا می کنید! چيزهايي خواهيد ديد كـه ديگـران نمي بينند. فرصت هايي كه درست پيش چشمتان است. بسياري از مردم هرگز اين فرصت ها را نمي بيننـد، زيرا تنها به دنبال پول و ايمني هستند، پس به همين ها ميرسند. هرگاه كـه يـك فرصـت را شـناختيد، در سراسر زندگي آن را خواهيد شناخت. اين را بياموزيد و خود را از بزرگترين دام زندگي رها كنيـد، ديگـر هرگز به اين دام نخواهيد افتاد.